(یک) هرچند یکبار میشنویم و یا متاسفانه میبینیم که حادثهای روی میدهد و از کنار آن به سادگی ردمیشویم، یا دوربین به دست میگیریم. نسبت به محیطزیست بیتفاوت هستیم و انواع آلودگی را بیمحابا و بدون نگرانی تولید میکنیم و… .
(دو) میگوییم اگر کارمندان درست کارکنند و دقیق باشند کار مدیر معمولا سخت نخواهدبود و می گوییم سختترین کار مدیر، مدیریت منابع انسانی است.
(سه) می شنویم که ایران پر از نخبه و استعداد است و مشکل ما مدیریتی است و تنها نقطه ضعف ما مدیریت ضعیف ما ایرانیهاست و نمی توانیم از این همه استعداد به طور کافی استفاده کنیم.
من فکر میکنم نه مشکل از مدیربودن و نه از نخبهبودن است. نه از کارگر بودن و نه از کارافرین بودن! مشکل از عدم روبرو شدن ما با واقعیتهاست! ترس از قرارگرفتن در مسیر موفقیت، پذیرش مسؤلیت و بار حقیقی یک کار؛ چه در جایگاه مدیر و چه در جایگاه کارکنان. چرا؟ چون قرار نیست ما اشتباه کنیم!
ما نه میتوانیم اشتباه کنیم و نه میخواهیم! پس هیچوقت اشتباه نمیکنیم(یعنی در واقع کاری نمیکنیم که احیانا اشتباه شود!) و همیناست همیشه منتظر منجی و حلال مساله، بیرون از خودمان هستیم. این ویژگی متأسفانه در ما ساری و جاری شده است و کاش بتوانیم از آن رهایی پیدا کنیم. به کودکانمان بیاموزیم اشتباه، شکست، بیماری، نمره بد و باختنها فاجعه نیستند و حتی بد هم نیستند و اینها هم بخشی از واقعیت جذاب و شیرین زندگی هستند. به خود و آنها بیاموزیم خوب باشند نه عالی! کارآزموده و کاربلد باشند نه کامل و بینقص.
عدم پذیرش مسؤلیت شروع یک پروژه، عدم پذیرش مسؤلیت اتمام یک پروژه، مواجهه نشدن با شکایت مشتریان، تولید محصول دارای نقص، اشتباهات تصمیمگیری در مدیران، گارانتیهای بیارزش و… همه از پدیدههایی هستند که هرروزه با آنها روبهرو هستیم؛ چون نباید اشتباه کنیم